شاید داستان زیر شرح حال زندگی روزمره خیلی از ماها باشه که غرق در نوع جدیدی از ارتباطات شدیم ، قطعا خوندن این داستان براتون جالبه ...
ساعت هفت صبح با نوای دلخراش Alarm گوشی، چشماتو باز کرده و نکرده با دستت دنبال گوشی میگردی. نکنه شبی، نصفه شبی یه SMS اومده باشه و تو بی خبر مونده باشی. بعدش تندتند کاراتو میکنی و صبحونه خورده و نخورده راه می افتی سمت اداره.
طبق معمول تو ترافیک دلپذیر صبحگاهی در حال هدر دادن عمر و جوونیت هستی که جیب شلوارت شروع می کنه به لرزیدن. میتونی حدس بزنی کهمامان SMS زده تا فراموش نکنی غذاتو از یخچال برداری. ولی دیگه دیر شده!
مثل همیشه هم پنج دقیقه دیر می رسی سرک ار و به همکاران عزیز سلام میکنی و میشینی سرجات و به کارهایی که قرار بریزه روسرت فکر میکنی.
کم کم بیاختیار دستت میره طرف موبایل و الکی Inbox رو چک میکنی. محض خالی نبودن عریضه یه SMS صبح بخیر نثار دوستت میکنی، تا جواب بگیری و خیالت راحت شه.
چند ساعتی مشغول کارت میشی که یه دفعه Reminder گوشی خودشو میکشه که یادت بندازه امروز تولد دوست دوران خوشه تحصیله. حتی به خودت مجال فکر کردن هم نمیدی که زنگ بزنی یا نه! SMSهای صد سال پیش رو زیر و رو میکنی، بلکه یه تبریک تولد خوب پیدا کنی. SMS معروف کیک تولد و شمع راضیت نمیکنه ولی انگار چاره نداری. از اون طرف هم دوستت که انگار موبایلشو دودستی چسبیده و بیصبرانه چشم دوخته بهش، در کسری از ثانیه با SMS، قربونت میره که به یادش بودی! گوشی رو رها میکنی و دوباره مشغول کار می شی...
در حال نوش جان کردن ناهار هستی که برادرت با SMS میپره وسط غذات که چی؟ " با پیراهن آبی راه راه چه شلواری بپوشم؟" چه دل خوشی داره....
بعد از نهار لم دادی رو صندلی. چند وقتی هست که از دوستت خبر نداری. دوباره Inbox و Saved Item رو بالا و پایین میکنی تا یه جوک پیدا کنی. اون هم در جواب یه جوک تکراری برات می فرسته! خوب پس حالش خوبه.
بابات هم بعدازظهر باز غافلگیرت می کند که با SMS ازت می خواد یه کار بانکی براش انجام بدی.
عصر شده دیگه کم کم داری آماده می شی بار سفر ببندی که باز موبایلت کارت داره. نه! SMS رو دوبار میخونی تا باورت بشه همکلاسی زبانت که 2 بار بیشتر ندیدیش چه جوک آنچنانی برات فرستاده. میخندی ولی هرچی فکر میکنی میبینی نه بابا این حرفا به قیافش نمیآد. دیگه چارهای نیست. به روی خودت نمیآری و گوشی رو میذاری تو کیفت و خودتو میندازی تو هیاهوی خیابون.
تو راه همش با خودت کلنجار میری که به " اونکه اسمشو نبر " SMS بزنی یا نه. حالا یه صحبتی شد که رابطه تموم شه ولی اونقدر جدی که نبود! همینجور داری با خودت حرف میزنی که یکی از دوستات جلوت سبز میشه. سلام و من چطورم و تو چی کار میکنی و این حرف ها که یه دفعه می گه: " راستی جوک فلان رو شنیدی؟" اصلا بهت امون نمیده و میگه:" بذار واست بفرستم حال کنی ." با اینکه فکر میکنی خوب تو که روبرومی چرا خودت تعریف نمیکنی؟ به SMS لبخند میزنی و خداحافظی میکنی..
بالاخره سرکوچه راضی میشی که یه SMS بفرستی ، اگر مقبول افتاد که افتاد. اگر اوضاع بدتر شد که خوب مثلا اشتباه شده. میخواستی SMS رو برای یکی دیگه بفرستی. آره خوبه. خوب آدمیزاد اشتباه میکنه دیگه ... تو دلت به پستی خودت میخندی و Send میکنی.
خسته و کوفته میرسی خونه که بهت اطلاع میدن یکی از دوستات زنگ زد، باهات کار داشت. وای اصلا حال نداری بهش فکر کنی چه برسه به حرف زدن... ولش کن فردا بهش SMS می زنم.
اهالی خونه که دست کمی از خودت ندارن از قیافت حدس میزنن که رمق حرف زدن نداری. در سکوت یه چیزی میخوری که نوای دلنواز SMS صدات میکنه. با رضایت لبخند میزنی. SMS اشتباه کار خودشو کرد.
می پری رو تخت و SMS بازی شروع می شه. بعد از رد و بدل کرن حدود 15 تا SMS ، یه سوء تفاهم همه کار رو خراب می کنه. تا بیای اثبات کنی که منظورت این نبود، دیگه...
آلارم رو روشن میکنی و موبایل رو پرت میکنی. چشماتو می بندی. کلمات Pingilish تو سیاهی برات رژه می رن.
اما اونقدر خسته ای که فکر نمیکنی؛ امروز با چند تا SMS چه کارایی کردی؟ اصلا امروز صدای بابات رو شنیدی؟ تازه عذاب وجدان هم گرفتی که جواب تلفن دوستت رو ندادی.
خدا وکیلی دوستت بیشتر خوشحال نمیشد اگر یه زنگ یه دقیقهای میزدی بهش. حالا کادوی تولد پیشکشت.
تازه هنوز هم دلت برای اون دوستی که با جوک حالشو پرسیدی تنگه... .
منصف هم باشی، افسوس میخوری که به جای ارسال 500 تا SMS برای حفظ یه رابطه، اگر مسئولیت حرف زدن رو قبول می کردی. اوضاع و احوالت بهتر بود... .
حالا دیگه خوابت برده. فرصت نیست تا یادت بیاد که " در آغاز کلمه بود، نه SMS ... . "